خاکبرسر شدهاست حالا آب!
مجتبی احمدی
آه، واحسرتا، دریغا آب!
بیپناه و غریب و تنها، آب
روزگاری کیابیایی داشت
بود در هرکجای دنیا، آب
گاه با رود میدوید به دشت
گاه میماند توی دریا، آب
بس که بسیار بوده پیش از این
گشته در قصهها هویدا، آب
میشده گاه کوزه از او پُر
میرسیده به دستِ «لیلا»، آب
…
تا همین چند سال پیش هنوز
داشت وضعیّتی مصفّا، آب
همچنان شاد، جو به جو میرفت
شانه میزد به موی افرا، آب
بود «سهراب» با صدایش خوش
بود مضمونِ شعر «نیما»، آب
گرچه با لوله منتقل میشد
بود قطعاً ولی گوارا، آب…
آه، اما هرآنچه بود، گذشت
خاکبرسر شدهاست حالا آب!
گاهگاهی اگرچه هست؛ کم است
گاهی از بیخ نیست اما آب
آب، آن آبِ ناب، گُم شده است
چند وقتیست نیست پیدا، آب
رفته، اما کجا؟ نگفته به ما
رفته از دست خاک، گویا آب
ولی البتّه او خبر دارد
بیخبر نیست از قضایا آب…
«ما» وقیحانه، آب را کُشتیم
غرقه در خاک شد سراپا آب
آب را، بیهوا، هبا کردیم
ریختیم -آه- بیمحابا، آب
هرچه با آب، ما تمیز شدیم
دائم آلوده گشت با ما، آب…
همه با هم شدیم ماهیگیر
بسکه آمیخت «لای و گِل» با آب
غوکها هم ابوعطا خواندند
تا که هی رفت سمتِ بالا، آب
ما گرفتیم از آب نیز کَره
چون که دیدیم در مربّا، آب!
آب در شیر و شیر در پاکت
ای بسا چرب شد به اغوا، آب!…
…
ـ غالباً نان برای «ما» دارد
گر ندارد برای «آنها»، آب
«و مِن الماء کلّ شیءٍ حیّ»
نقش خود را نموده ایفا، آب!
یکنفر، اینهوا، زمین خورده
داده گاهی به عضوِ شورا، آب!
یکنفر، بار بسته با یک «طرح»
بس که بسته به خیکِ «اجرا»، آب
یکنفر، رانت خورده اما بعد
رُوش چیزی نخورده، حتّی آب
و ریاکار، بوده نانش گرم
دارد او موقعِ تقاضا، آب
آنکه از «شمر» هم «یزید»تر است
گاه مُوید: «حسین، سقّا، آب»…
…
بله، ماییم اینچنین بِشکوه!
وه، که با ما شدهاست زیبا، آب!
بس که او را مدیریت کردیم
همهجا را کند شکوفا، آب!
پس طبیعیست اینکه میبینیم
توی برنامههای «سیما»، آب…
لاجرم، منجلاب خواهد شد
گر بماند همیشه یکجا، آب
دخل را هرچه بود سوزاندیم
خرج کردیم وقتِ اطفا، آب
ولی امکان ندارد اینکه از آب
خورده باشد تکان در اینجا، آب
هرکه هم گفت، گوشمان نشنید
توی هاون نکوفت، الّا آب
آب، آخر گذشت از سرمان
پس نوشتیم که: دریغا آب!…
…
آه، ای آب، آبِ خوب، مرو!
باز با ما بمان شکیبا، آب!…
یاد آن روزهای خوب بهخیر!
بودنت بود شادیافزا، آب!
مینوشتیم روی تختهسیاه
وقتِ آموزشِ الفبا، «آب»
تا که بابا به بچه نان میداد
بچه میداد دستِ بابا، آب…
آه، ای آب، درگذر از «ما»
تو روان باش جان مولا، آب!
تو روان باش تا روان باشیم
از میانِ کویرمان تا آب…
#آب
#مجتبی احمدی
#مس سرچشمه